خيلي وقت است اينجا چيزي ننوشتم ،يا بهتر بگويم نك و ناله نكردم.خداروشكر كه پسرك چنان وقتم را پر كرده كه زماني براي آه و ناله نيست...نه كه نباشد.نك و ناله فراوان است.دلتنگي امانم را بريده.تنهايي ...بي أمان هجوم مياورد لاكردار.اما سكوت كرده ام،حوصله چاه راهم ندارم كه درش ناله كنم،فقط گاهي دلتنگي شكل أشك سر مي خورد روي گونه هايم.همكارم باردار است.چند روز پيش بهش مي گفتم به پدر و مادرت پناه ببر ولي نگفتم اين حرف را كسي بهت مي زند كه حاملگيش در حسرت خلوت أمن خانه پدري به سر شد و در هواي بوي خوش آشپز خانه مامان.به هيچ كس نگفته بودم.اينجا اين وبلاگ دور از هياهوي تهوّع آور و نمايشي اينستاگرام حكم همان خلوت دنج خانه پدري را دارد.امن و بي تكلف سرم را روي بالش مي گذارم و دلم خواست گريه مي كنم و نخواستم كه چه بهتر خيال مي بافمو لبخند مي زنم.
پسركم را عاشقم اما هيچ منتظر نيستم كه بزرگ شود و رفيق دلم شود.از رفاقت بريده ام.هيچ كس نيست.اين روز ها توي اين شهر تنها تر از هميشه ام.
پسركم را عاشقم اما هيچ منتظر نيستم كه بزرگ شود و رفيق دلم شود.از رفاقت بريده ام.هيچ كس نيست.اين روز ها توي اين شهر تنها تر از هميشه ام.
نظرات