این روزا روزای خوبی هستن.علی رغم سردرد,خستگی, بیخوابی, کار زیادو یه فکر آزاردهنده که نمیتونم با این فکر سمج که هی میادومیره کنار بیام...راستی چرا روزای خوبی هستن؟؟شاید بخاطر حس خوبیه که دارم و باید به این حس خوبم احترام بزارم.نمیدونم روزای تعطیلی رو چی کار کنم؟یه دل میگه برو یه دل میگه نرو بمون تو خونه...خوب اگه به حرف دلی که میگه بمون خونه گوش بدم؛بازم یه دل میگه بچسب به کارای عقب مونده خونه و خودت...یه دل میگه بشین بخون و نقد ادبی رو تو این 4روز تموم کن...یه دله تنبل هم میگه بخورو بخواب!حالا من موندم و اینهمه دل!خوب دلی که میگه برو احتمالا ناکام میمونه بقیه رو نمیدونم.شارژگوشیم تموم شده .باید یه فکری بکنم که تا آخر وقت بدون گوشی نمونم.
ن:من متوجه منظورت نشدم که چرا این آه خون افشان که تو هر صبح و شامی میزنی...سر آرد غصه را؟!
ن:با گه گاهش اونم در مجلس روحانیان!کسی مشکلی نداره!
ن:من متوجه منظورت نشدم که چرا این آه خون افشان که تو هر صبح و شامی میزنی...سر آرد غصه را؟!
ن:با گه گاهش اونم در مجلس روحانیان!کسی مشکلی نداره!