رد شدن به محتوای اصلی

ای وای ِدل

ای وای ِمن!آماده میشوم برای رنج کشیدن.انگار یادم رفته بود اینهمه سال.-مرا یاد لل می اندازد-چه زود دچار شدم.اندوه.چه رنج محتومی.ای وای!آماده میشوم.چه خوشبختم.برای رنج کشیدن.برای بخشیدن.برای خالی شدن ازشکستگی!ای وای ِمن!
ای وای!ای وای!بُهتم از تو!میگفتم فرض کن مثل درد پای زخمی.قطع نمیکنمش.صبور میمانم تا نسیان درد.تا نسیان بودنم.گفت راه سومی هست.عصا!تکیه گاه!گفتم در تاریخ من هیچ زنی به عصا تکیه نکرده.تکیه گاه درماندگی زن چه کسی است جز خودش.تنهاییش.اندوهش.همه مستا صل نگاه خیره من!گریه کن نگار!اشک.نه از جنس اشک نیست درماندگی ام!ای وای!ای وای ِمن!
نیچه بود که میگفت:
I'm not upset that you lied to me,I'm upset that from now on i can't believe you!
راست میگفت.وقتی شنیدم وقتی بهت زده و خیره ماندم وقتی لال شدم.فکر می آمد.ای وای !میگفتم تو تحمل میکنی نگار.تو میبخشی.صبور باش.آرام میشوی.صبور باش.ای وای ِمن!بیشتر از این چه کاره ام؟
از تو به تو پناه بردم.آرام نمیشدم.از تو به تو؟؟؟ای وای ِمن.که رنجم آرامم میکند.ای وای من که دردم تسکینم میدهد.چند ساعت خیرگی و سکوتم را تحمل کردم.چند ساعت بهت زده نشستم و نگاهم به یک نقطه کتابخانه ام به یک جلد کتاب خیره ماند.ای وای!
به هیچ فکر میکردم.چشم که میبستم فکر می آمد.وسواس.کاش اشک می آمد.کاش از جنس اشک بود.کاش...ای وای!کاش کمتر میدانستم.ای وای از اندوه من.امروز صبح دیدم خراشیده.جایی گوشه ای؟دلم.
آماده میشوم برای رنج کشیدن.مستا صلم.نمیتوانم.تکیه گاه میخواهم.عصا میخواهم.به که تکیه کنم جز دلم؟از تو میتوان به تو پناه ببرم؟کاش خدا این نزدیکی ها بود.هست میدانم.بخشی از رنج من اندوه من روی شانه های اوست.کاش خدا با من حرف میزد.
من ماورا خودم میخواهمش.ای وای ِ من!خدای من!
کم آوردم از صبوری.کم آوردم از قرار.قرار میخواهم.آرام نمیشوم.آرام میخواهم.ای وای ازدرماندگی ام!
ای کاش زبانم به گله باز میشد.ای کاش نگار دیگری میشدم.میشکستم.نمی ایستادم و تحمل نمیکردم.کاش بشکنم.تمام شوم.تمام شوم.تمام شوم.

نظرات

maryam59 گفت…
سالهاست که آماده ایم ورنجمان را به دوش می کشیم.و تنها تکیه گاه رنجهای ما ،تنها عصای رنجهای ما قلبی است که پای خودش هم سخت می لنگد.با این همه گاهی باید گله کنیم ،باید بگوییم،باید اشک بریزیم ،باید فریاد بکشیم و این باید ها شروع دوباره ما هستند .وای از روزی که تمام شویم وقتی که هنور برای رنج کشیدن شانه هایمان آماده اند.و چه سخت است تمام شدن کسی که دوستش دارم ودوستش دارندمن و همه
آنهایی که میخواهند عصای دلش باشند.
هما گفت…
ای وای...
گریه کن،گریه قشنگه،گریه کن نگارم):
اولش اروم شروع کن بعد خودش کم کم بلند میشه تا جایی که شونه هات باش تکون بخوره بعد دوباره کم کم اروم میشی اونوقته که سبک میشی و...
ansherli گفت…
ای وااااای ، ای وای از این همه رنج ...
به دوستام خوش اومدی نگار جان
لینکت میکنم و میخونمت
خودمم به زودی دوباره مینویسم
نگار گفت…
هستی مریم خوبم و مرسی که هستی.
مجتبی گفت…
فقط اشک هست که در تمام لحظات مارو تنها نمیزاره.
و وای از وقتی که اشکی دیگه نمونده باشه... ای وای...

پست‌های معروف از این وبلاگ

بابا

  بی تاب بودم و چاره نداشتم که تو را در اتاق ته باغ زندانی کنم...تنها برای خودم.وقتی پسرک توی دلم بود،بی تاب بودم بی تابی ام از جنس دیگری بود اما بی تاب بودم...باغ را ساختم،‌‌باغ آرامی در ناکجاآباد.درختهاش؟ از هر چه فکر کنی و دلت بخواهد.اتاق سفیدی ساختم   با پنجره های بزرگ و پر ازنور.پنجره ها به گل های رز باز میشد.رزهای صورتی.می دانی رز صورتی آرام است.رز سفید سر براه و رز قرمز گستاخ.من رزهای صورتی کاشتم در جست و جوی آرامش.پسرک توی اتاق بود با او و من هر روز در تخت کوچک میان ملحفه های سفید و پر از نور پسرکم را می بوییدم.پسرک که به دنیا آمد کمتر به باغ می رفتم ولی باغ سر جایش بود همانطور آرام و سبز و زیبا.تو که رفتی بی تاب شدم.فکر نبودنت عصبانی ام کرد.شب های زیادی با تو بگو مگو کردم و بگو مگو که چه عرض کنم.من گفتم و تو شنیدی.می دانستم حتی اگر بخواهی هم نمی توانی برگردی و حتی اگر برگردی هم حرف هایمان به سکوت ختم می شود.همان ...را می گویم...حتی حالا هم نمی توانیم درباره اش حرف بزنیم.دیدم چاره ای ندارم...باید با تو در جهانی موازی همزیستی کنم تا تاب بیاورم.آن طرف باغ اتاقی ساختم.نه ...

گفتگوهاي من و نگار

روزهاي كاري ام اين روزها معمولي اند.بيكاري!اما شبهاي خودماني ام را دوست دارم علي رغم خستگي  هفته قبل پرم از انرژي.ديشب حرفهاي عجيبي با خودم زدم.و البته كه غافلگير شدم.از اينكه از وقت گفتن اين حرفها دو سال ميگذرد.امروز صبح بود كه فكر ميكردم  اشتباه كردم.وقتش همين ديشب بود.وقتي ميگويند وقت،وقت است يعني همين.بعضي حرفهايي كه با خودمان ميزنيم زمان خودش را داردوشايد هر وقت ديگري غير ازآن باشد به خودمان زحمت گوش دادن نميدهيم. شيدايي لل.و.اشتاين   دوراس را ميخوانم.با حال و هواي ديشبم هارموني دارد.اصلا دوراس هميشه همينطور بوده.از عاشق گرفته تا باغ گذر و درد و...هميشه با من راه ميرفته.يا هميشه با او راه ميرفتم؟دوستش دارم. توي سايت دانشكده نشسته ام و ريدرم را صفر ميكنم و اينجا را بروز ميكنم.كسي با صداي بلند لطيفه ميخواندوهيچكس لبخند نميزند.دل بدجنس ام اما لبخند ميزند!!!از اينكه هيچ كس لبخند نزده!باور نميكردم اينقدر خبيث باشم!!!بعد نوبت توجيه كردنم ميرسد... حق دارم بدجنس باشم. چرا؟ سكوتم را بهم زده! فقط او؟فقط سكوت تو؟ اصلا صدايش را دوست ندارم! اينكه نشد...