رد شدن به محتوای اصلی

تقسیم

این بی هوا مرا برد به فضای کتاب تقسیم.هر چه بین کتابهام می گردم پیدا نمی کنم.تقسیم اما نوشته پیرو کیارا نویسنده ایتالیایی.داستان" زیبایی "ای است که بین سه خواهر مسن ومذهبی-تقریبا ثروتمند-تتامانتری تقسیم شده و امرنتزیانو پارونتزینی کارمند مرموزسر به تویی که این تقسیم را بین این سه خواهر به خوبی تشخیص می دهد و به همان خوبی بهره می برد!هر سه را با خود دارد.وبا زیرکی به خانه این سه خواهر راه پیدا می کند.اداستان جذابیست که کنجکاوی ات را به اندازه تحریک می کند که تا ته اش بروی و بدانی که سر انجام این مردک فاشیسم خوش اشتها که هر شب با هر سه خواهر شام می خوردوپیاده روی می رود و می خوابد به کجا می کشد.انتخاب بخش های سالم یک سیب کرم خورده-شاید هم پوسیده...یادم نمی آید-بوسیله این آقا هم خلاصه داستان است.
داستان عشقبازی یکی از این خواهرها-اشتباه نکنم وسطی...کتاب را کجا گذاشته ام!-با پسرک همسایه که اتفاقا در کلیسا اتفاق می افتد را خواندنی با دقت بخوانید-جمله سختی بود؟خب دوباره بخوانید-به هر حال من که یادم نمی آید کجا گداشتمش یا شاید به کسی دادمش که حالا یادم نمی آید.اما شما اگر دستتان به این کتاب رسید حتما بخوانید و بعد هم جای امنی بگذارید که اگر روزی روزگاری آقای اولد فشن محبوب شمارا یاد این کتاب انداخت مثل من دنبالش نگردید.
از تقسیم بگذریم.امروز ادراه نرفتم.دیروز به رییس محترمم زنگ می زنم و می گویم فردا برنامه از چه قرار است؟می گوید فردا صبح مثل هرروز ازخواب که بیدار شدیم سر حال می آییم اداره و با روی خوش کار می کنیم!-دل خجسته!-می گویم پس من مرخصی رد نمی کنم اما اگر نیا مدم...حوصله ندارم توضیح دهم که چند وقت است که معده ام سر ناسازگاری داردو...
از صبح علی الطلوع بیدارم.حوالی ساعت ده که معده ام کماکان روز خوبی را شروع کرده و سر دردم بهتر شده به سرم می زند که شال و کلاه کنم و راهی اداره شوم که منصرف می شوم.حالا هم بدترین خاطره ام این است که از صدای تو دستگیرم می شود که سرت شلوغ است -انگار من اداره نرفتم دنیا هم نرفته-و صحبت کوتاه می شود.اگر گذاشتم نامه ات را تنظیم کنی!چاره ای نیست عزیز من!دل تنگ است و آنهمه آرامش که در صدای تو هست و قابل چشم پوشی نیست و غذایی که همین حالا ته گرفته!همیشه ته می گیرد!وقتی پای تو در میان است!غذا را می گویم بخدا!
از دست نرفته و قابل خوردن است.غذا.دلم حالا همین حالا تو را می خواهدکه باهم فیلم هارا زیرورو کنیم و یکی را انتخاب.بعد تو خوب ببینیش و هر وقت دلم خواست برایم تعریف کنی.به خدا آژانس شیشه ای و مودیلیانی تکراری شده!
توراتقسیم نمی کنم.با هیچ بهانه ای!!!

نظرات

Morteza گفت…
خوش به حالت کتاب می خونی ... خیلی وقته یک کتاب خوب نخونده ام ... خیلی پیش میاد کتاب رو می گیرم دستم اما حس وحالش نیست ...

و چقد خوبه آدم با یک معده آرام روز رو شروع کنه نه با یک معده ی عصبی مث من
Morteza گفت…
چاپ کی؟ جدیده یا قدیمی؟
نگار گفت…
مرتضی جان من این کتاب رو حوالی یک یا شاید یک سال و نیم پیش خوندم.قدیمی نیست.
ایوب گفت…
قطعن باید بخونمش ممنون که پیشنهاد دادی
گاهی باید ساکت بشی گاهی هم باید بگی که دلت چی می خواد یا یکم غر زدن و نوازش که راحت بشی
روجا گفت…
سلام نگار عزيز!!!
ديروز اومدي به وبلاگم آدرستو نديدم فكر كردم دوست قديميم نگاره (ميان اين نگار با اون نگار تفاوت از زمين تا اسمان است). امروز آدرستو ديدم و اومدم يه سري بهت بزنم كه پاگير شدم.
راستي اين كتابي كه اسمشو آوردي ترجمش تو ايران هم هست؟ اگه هست بهم بگو چون ميخوام تهيش كنم. عجيبه كه با اين همه عشق به كتاب اسمي ازش نشنيدم.
اميدوارم اين دوستي جديد ادامه دار و عميق بشه.
نگار گفت…
روجاي عزيز اين كتاب ترجمه آقاي مهدي سحابي هست.نشر مركز.در مورد ويكنت دو نيم شده منم دقيقا همين احساس رو دارم.پنج شنبه ها تعطيلم.اما كار كردن تو محيط اداري(ايران)آدم رو تبديل به آقا مي كنه.از شما چه پنهان من همين الان آقا هستم!اميد وارم به عنوان دومين نگار دوست خوبي باشم.اما شما اولين روجا هستيد.
‏تو! گفت…
یه فیلم مستند باشه که بعدا" نیاز به تعریف نداشته باشه!
هما گفت…
میخونمش.
منم چن ساله با امپرازول زنده ام!
خشایار گفت…
مطمئنی اون چیزایی رو که میخواستی بگی رو گفتی؟
مهرزاد گفت…
تقسیم ازون رماناییه که هنوز حتا خیلی از جزییاتش هم یادمه
معرکه بود
اون صحنه ای که تارسیلا کلید دریو پیدا می کنه که سالها گم شده بود بین صومعه و کتابخونه - تردید بین انتخاب مذهب یا عقل - و اون میوه ها که کم کم می رسن - خواهرا - مخصوصا تارسیلا
بهاره گفت…
سلام نگار جان
ببینم نکند دیروز روز جهانی پیچاندن اداره به بهانه دلدرد بوده؟ (چشمک) تو رو نمیدونم دوستم ولی به من که خیلی خوش گذشت دیروز:)
اتفاقا تقسیم را از دوستم قرض گرفتمش... اگر این بلا خانم گذاشت، حتما می خونمش...
از دو جمله ی آخرت خیلی خوشم اومد.
مرسی که منو با دنیای خودت آشنا کردی عزیزم.

پست‌های معروف از این وبلاگ

بابا

  بی تاب بودم و چاره نداشتم که تو را در اتاق ته باغ زندانی کنم...تنها برای خودم.وقتی پسرک توی دلم بود،بی تاب بودم بی تابی ام از جنس دیگری بود اما بی تاب بودم...باغ را ساختم،‌‌باغ آرامی در ناکجاآباد.درختهاش؟ از هر چه فکر کنی و دلت بخواهد.اتاق سفیدی ساختم   با پنجره های بزرگ و پر ازنور.پنجره ها به گل های رز باز میشد.رزهای صورتی.می دانی رز صورتی آرام است.رز سفید سر براه و رز قرمز گستاخ.من رزهای صورتی کاشتم در جست و جوی آرامش.پسرک توی اتاق بود با او و من هر روز در تخت کوچک میان ملحفه های سفید و پر از نور پسرکم را می بوییدم.پسرک که به دنیا آمد کمتر به باغ می رفتم ولی باغ سر جایش بود همانطور آرام و سبز و زیبا.تو که رفتی بی تاب شدم.فکر نبودنت عصبانی ام کرد.شب های زیادی با تو بگو مگو کردم و بگو مگو که چه عرض کنم.من گفتم و تو شنیدی.می دانستم حتی اگر بخواهی هم نمی توانی برگردی و حتی اگر برگردی هم حرف هایمان به سکوت ختم می شود.همان ...را می گویم...حتی حالا هم نمی توانیم درباره اش حرف بزنیم.دیدم چاره ای ندارم...باید با تو در جهانی موازی همزیستی کنم تا تاب بیاورم.آن طرف باغ اتاقی ساختم.نه ...

گفتگوهاي من و نگار

روزهاي كاري ام اين روزها معمولي اند.بيكاري!اما شبهاي خودماني ام را دوست دارم علي رغم خستگي  هفته قبل پرم از انرژي.ديشب حرفهاي عجيبي با خودم زدم.و البته كه غافلگير شدم.از اينكه از وقت گفتن اين حرفها دو سال ميگذرد.امروز صبح بود كه فكر ميكردم  اشتباه كردم.وقتش همين ديشب بود.وقتي ميگويند وقت،وقت است يعني همين.بعضي حرفهايي كه با خودمان ميزنيم زمان خودش را داردوشايد هر وقت ديگري غير ازآن باشد به خودمان زحمت گوش دادن نميدهيم. شيدايي لل.و.اشتاين   دوراس را ميخوانم.با حال و هواي ديشبم هارموني دارد.اصلا دوراس هميشه همينطور بوده.از عاشق گرفته تا باغ گذر و درد و...هميشه با من راه ميرفته.يا هميشه با او راه ميرفتم؟دوستش دارم. توي سايت دانشكده نشسته ام و ريدرم را صفر ميكنم و اينجا را بروز ميكنم.كسي با صداي بلند لطيفه ميخواندوهيچكس لبخند نميزند.دل بدجنس ام اما لبخند ميزند!!!از اينكه هيچ كس لبخند نزده!باور نميكردم اينقدر خبيث باشم!!!بعد نوبت توجيه كردنم ميرسد... حق دارم بدجنس باشم. چرا؟ سكوتم را بهم زده! فقط او؟فقط سكوت تو؟ اصلا صدايش را دوست ندارم! اينكه نشد...