چشمهاش آکنده از اشک است لل،بر اندوه عمیقش غلبه میکند،غرقه آن نمیشود،برعکس با هر چه در توان دارد سعی میکند آن را بنشاند کنار برترین معنی اندوه،یعنی سعادت...لحظه کوتاه به انتها میرسد.اشکهای لل برمیگردد به دریای منبع اشکهای وجودش.لحظه کوتاه نه منتهی به فر است نه منتهی به شکست،هیچ رنگی به خود نگرفته است،فقط لذت از میان رفته است.لذت نفی.(ص119)شیدایی لل.و.اشتاین
بی تاب بودم و چاره نداشتم که تو را در اتاق ته باغ زندانی کنم...تنها برای خودم.وقتی پسرک توی دلم بود،بی تاب بودم بی تابی ام از جنس دیگری بود اما بی تاب بودم...باغ را ساختم،باغ آرامی در ناکجاآباد.درختهاش؟ از هر چه فکر کنی و دلت بخواهد.اتاق سفیدی ساختم با پنجره های بزرگ و پر ازنور.پنجره ها به گل های رز باز میشد.رزهای صورتی.می دانی رز صورتی آرام است.رز سفید سر براه و رز قرمز گستاخ.من رزهای صورتی کاشتم در جست و جوی آرامش.پسرک توی اتاق بود با او و من هر روز در تخت کوچک میان ملحفه های سفید و پر از نور پسرکم را می بوییدم.پسرک که به دنیا آمد کمتر به باغ می رفتم ولی باغ سر جایش بود همانطور آرام و سبز و زیبا.تو که رفتی بی تاب شدم.فکر نبودنت عصبانی ام کرد.شب های زیادی با تو بگو مگو کردم و بگو مگو که چه عرض کنم.من گفتم و تو شنیدی.می دانستم حتی اگر بخواهی هم نمی توانی برگردی و حتی اگر برگردی هم حرف هایمان به سکوت ختم می شود.همان ...را می گویم...حتی حالا هم نمی توانیم درباره اش حرف بزنیم.دیدم چاره ای ندارم...باید با تو در جهانی موازی همزیستی کنم تا تاب بیاورم.آن طرف باغ اتاقی ساختم.نه ...
نظرات
تبريك ميگم
سلام
عصر بخير
همين طور اردت رو
کتابو نخوندم..ولی می خونم
سلیقه ی کتاب خونیمون مثل همه!هر کتابی رو که معرفی کنی با اطمینان تو لیستم جا میدم
سه شنبه ها با موری رو خوندم، یه عادت دارم از جمله هایی که خوشم میاد یاداشت بر میدارم اما کتاب سه شنبه ها ... دیدم اگه بخوام یاداشت بردارم باید کتابو پاک نویس کنم
الان دارم مرشد و مارگریتا رو میخونم
سپاس برای معرفی های خوبت
پایدار باشی