دردم را قورت می دهم .لبخند میزنم .صبح ام را شروع میکنم.در حین خوردن صبحانه مختصرم دردم را با نان و پنیرم قورت میدهم و لبخند میزنم.نیم ساعت کار میکنم.دوباره دردم را قورت می دهم دوباره لبخند میزنم.اینبار نفس عمیقی میکشم و باز هم کار میکنم.جواب ارباب رجوع ام را میدهم.به نیم ساعت نمیکشد که باز دردم را قورت می دهم.باز لبخند میزنم و...دیگر کاری از من بر نمی آید.یک تکه شیرینی به دهانم میگذارم و با دردم قورتش میدهم. لبخند میزنم.دردم را قورت میدهم و لبخند میزنم.فعلاصبح ام اینطوری ادامه دارد.خبرش را می دهم.
این بی هوا مرا برد به فضای کتاب تقسیم.هر چه بین کتابهام می گردم پیدا نمی کنم.تقسیم اما نوشته پیرو کیارا نویسنده ایتالیایی.داستان" زیبایی "ای است که بین سه خواهر مسن ومذهبی-تقریبا ثروتمند-تتامانتری تقسیم شده و امرنتزیانو پارونتزینی کارمند مرموزسر به تویی که این تقسیم را بین این سه خواهر به خوبی تشخیص می دهد و به همان خوبی بهره می برد!هر سه را با خود دارد.وبا زیرکی به خانه این سه خواهر راه پیدا می کند.اداستان جذابیست که کنجکاوی ات را به اندازه تحریک می کند که تا ته اش بروی و بدانی که سر انجام این مردک فاشیسم خوش اشتها که هر شب با هر سه خواهر شام می خوردوپیاده روی می رود و می خوابد به کجا می کشد.انتخاب بخش های سالم یک سیب کرم خورده-شاید هم پوسیده...یادم نمی آید-بوسیله این آقا هم خلاصه داستان است. داستان عشقبازی یکی از این خواهرها-اشتباه نکنم وسطی...کتاب را کجا گذاشته ام!-با پسرک همسایه که اتفاقا در کلیسا اتفاق می افتد را خواندنی با دقت بخوانید-جمله سختی بود؟خب دوباره بخوانید-به هر حال من که یادم نمی آید کجا گداشتمش یا شاید به کسی دادمش که حالا یادم نمی آید.اما شما اگر دستتان
نظرات