رد شدن به محتوای اصلی

چی شده؟!

امروز 6:30بیدار شدم دست و رومو شستم یه اس ام اس به "ص"فرستادم: "دیرترمیام.لطفاً به ف اطلاع بده".تا 9خوابیدم(خواب که نه،کابوس میدیدم صدای راه رفتن یکی رو رو پارکت میشنیدم!)9:10بیدار شدم صبحانه خوردم:نیمرو آب پرتقال تازه!قهوه...لباس کار پوشیدم راهی شدم.10:10اداره بودم.و  کماکان با بدقلقی کار میکنم.عصر میکاپ زبان دارم که تصمیم دارم نرم چون نمیتونم!امروز اگه بشه یه کمی زودتر میرم خونه و با خودم قرار گذاشتم خیلی کارا انجام بدم.وحتم دارم که اینکارو میکنم.برای 5شنبه هم یه برنامه کاملاًخاص ریختم.خوب باید دید اوضاع چطور پیش میره.دیشب یه تلفن غیر منتظره داشتم: همکلاس دانشکده"آ".این آدم عوض بشو نیست! از دیشب یه چیزی تو ذهنم مونده؛تو صداش یه چیزی بود که رنگ استیصال داشت.نپرسیدم چی شده چون میدونستم اگه بپرسم درگیرش میشم.درگیر حل مشکل احتمالی...!مثل سالهای دانشکده که همیشه با مشکلات این شخص درگیر بودم.و بدون اینکه بخوام مشکلاتش میشد مشکلات من!بعضی از دوستی ها و روابط بعد از یه  تاریخی شکلشون عوض میشه.تماسهای تلفنی چند ماه یکبار.ودیدارهای  سالانه یا حتی دو سالانه.بهمبن دلیل؛ نپرسیدم: چی شده؟!

پست‌های معروف از این وبلاگ

the dreamers

-ساعت 30:30دراز میکشم گوشیم از روز قبل خاموش است.با ساعت کوکی جهیزیه که مامان با خوش خیالی طی قرن گذشته  خریده بود ور میروم.بالا خره موفق می شوم کوکش کنم که 4 زنگ بزند بروم سر کلاسم.5 دقیقه بعد تا میایم کفه ام را بگذارم تلفن زنگ می خورد.بلند می شوم. -گوشیت خاموشه؟ و گفتگو ادامه دارد.اصولا دایره گفتگو های من و مریم متنوع است.از نمایشگاه نقاشی ش شروع می کند تا قیمت ساندویچ میکر فلر و  بحران اقتصادی واضافه وزن.آخرش هم زنگ خانه اش را میزنند و گفتگو تمام میشودو البته در همین حین کلاس کنسل می شود و تعطیلات من شروع !از وبگردی گرفته تا دو چرخه و هورمزد و دوش و ...حدود8:30  از آرایشگاه.می آیی.طبق معمول نمی بینم!تا می پرسد چطور است و من شرمنده می گویم عالی!البته انصافا ایندفعه گند نزده بود به موهاش. -حالا ساعت 9 شده رفته سنگ نوردی.قبل از رفتن تاکید میکند که حسن هم می آید.من هم تفی حواله م.م.لکت می کنم که نمی توانم با حسن تمرین کنم.برو خوش باش.گشنمه.الحمدلله هیچی برای خوردن نداریم.یخچال همیشه خالی است.گشادی ام می آید خونه اماجون بروم.حوله به تن سرم را میکنم توی یخچال.نیست.چیزی نیست.توی کابینت

بهانه!!!

خوب این هیچوقت اینقدر حاد نشده بود.کهنه و مزمن بود.اینکه دلم بخواهد به پهلو دراز بکشم،سرم را همراه همه خستگیم روی بالشم بگذارم و بی معطلی بخوابم والبته که دیگر از خواب بیدار نشوم.شاید هیچوقت اینهمه خسته نشده بودم از بیداری.آنوقت تو فکر میکنی وقتی بخوابم باز هم می توانم از ساندویچ های آیدا بخورم؟یانه؟بعید میدانم.من که ملانی بیبی نیستم.من نگارم.می دانستی؟خوب اهمیتی ندارد.سهم من از ساندویچهای آیدامال تو.اما بین خودمان بماند.بدم نمی آمد ملانی بیبی باشم و گهگاه شکلات داغ بنوشم.خوب این یکی جا می ماند،تو هیچ وقت شکلات داغ سفارش نمی دهی.چه کار کنیم؟می بینی؟باز هم نمی توانم بخوابم.چاره ای نیست.بیدار می مانم تا بقیه شکلات ها را بخورم.و سفیده تخم مرغ هارا.و همه ماهی ها و میگو ها راو چیزهای دیگری که به جای من نخواهی خورد...

دکتر آرین

دوست دارم...اینکه دستهایم یعنی کشیدگی انگشتهایم را دور ماگ قهوه ای خط خطی ام حلقه کنم و گرمای نوشیدنی ام را مزه مزه کنم و دلگرم شوم به این لحظه های سرد نه به این روزهای سرد و اینکه خیال کنم به خدا سرفه هایم ابدی نیستند و همین روزها که خسته ی خسته شدم و نفس عمیقی علی رغم این هوای کثیف کشیدم خوب می شودوتو دربست به این خیال ایمان بیاوری... را می گویم.واینکه سرک بکشم به خیال تو به وبه آرزوهای کوچکت برای انتخاب شبی پیاده تا دکترآرین رفتن و شکم چرانی با طعم نازک همراهی.واینکه به خیال تو دستی ببرم و از آسمان آن شب قول بگیرم که باران بیاید و باور کنم که می آید.به همین سادگی.دستهایم را یعنی ظرافت انگشتهایم را زیر چانه ام بگذارم و به تو نگاه کنم که بقیه این خیال را بگویی که بعد... و پیتزای دکتر آرین لابد حوالی میدان فاطمی ست.تعریف دارد.ما که نخوردیم!!! لابد!!