اوضاع روحی روانی جسمی حسی و...خوبه!البته اگه ازبرخورد انگشت کوچیکه دست راستم با دیوار و کلیه دردی که از صبح گریبانگیرم شده چشم پوشی کنم .-این درد منو یاد آقای ل.ا انداخت.روحش شاد-پنج شنبه از خیابون گردی خبری نبود.البته علتش بی همراهی نبود.علتش امتحان زبان بود.هر چند که از عملکردم -در خصوص خوندن زبان-توی این دو روز چندان راضی نبودم اما در کل خوب بود.پنج شنبه تونستم story bookرو تموم کنم.کمی هم summary نوشتم.اما در کل از برنامه عقبم.تا دیروز عصر خوندم بعدش از ساعت 6دویدم و دویدم به همه کارام رسیدم!تا 10:30بعدشم لالا....این بود کل برنامه خاصی که برای خودم داشتم!اینروزا قطعا سرم خیلی شلوغ خواهد بود.اما همینکه کارا داره تموم میشه باعث خوشحالیمه!از صبح نشسته بودم رو مغایرت حساب ....کار میکردم .دغدغه کاریه این روزهام این مسئله بود.6ماهه اول انجام شد و خوشبختانه مشکلی نداشتم.فردا هم 6ماهه بعدی...احتمالاً برنامه مهمونی آخر هفته رو اجرا کنم.ولی تو مهمونی 5شنبه ج,بخاطر انرژی منفی یکی از مدعوین، شرکت نمیکنم .اینروزا همش زمزمه میکنم :دلم برای کسی تنگ است....!
-ساعت 30:30دراز میکشم گوشیم از روز قبل خاموش است.با ساعت کوکی جهیزیه که مامان با خوش خیالی طی قرن گذشته خریده بود ور میروم.بالا خره موفق می شوم کوکش کنم که 4 زنگ بزند بروم سر کلاسم.5 دقیقه بعد تا میایم کفه ام را بگذارم تلفن زنگ می خورد.بلند می شوم. -گوشیت خاموشه؟ و گفتگو ادامه دارد.اصولا دایره گفتگو های من و مریم متنوع است.از نمایشگاه نقاشی ش شروع می کند تا قیمت ساندویچ میکر فلر و بحران اقتصادی واضافه وزن.آخرش هم زنگ خانه اش را میزنند و گفتگو تمام میشودو البته در همین حین کلاس کنسل می شود و تعطیلات من شروع !از وبگردی گرفته تا دو چرخه و هورمزد و دوش و ...حدود8:30 از آرایشگاه.می آیی.طبق معمول نمی بینم!تا می پرسد چطور است و من شرمنده می گویم عالی!البته انصافا ایندفعه گند نزده بود به موهاش. -حالا ساعت 9 شده رفته سنگ نوردی.قبل از رفتن تاکید میکند که حسن هم می آید.من هم تفی حواله م.م.لکت می کنم که نمی توانم با حسن تمرین کنم.برو خوش باش.گشنمه.الحمدلله هیچی برای خوردن نداریم.یخچال همیشه خالی است.گشادی ام می آید خونه اماجون بروم.حوله به تن سرم را میکنم توی یخچال.نیست.چیزی نیست.توی کابینت