چند روز پیش که برای یه کار اداری به یه شرکت مرتبط رفته بودم برای اولین بار احساس کردم کسی با نگاهش داره منو میبلعه!دقیقأدرشرایط بلعیده شدن بودم!و البته شگفت زده که چطور ممکنه کسی اینقدرهیز باشه!به هر حال....!
مشکلم این بود که تا امروز باز هم بخاطر مسایل کاری که این چند روزه بشدت فکرم رو مشغول کرده بود مجبور بودم باهاش در تماس باشم!امروز وقتی بعد از آخرین تماس با فرد مورد نظر مشکلم در مورد نرم افزاری که باهاش کار میکردم حل شد!یه نفس راحت کشیدم!همکارم فکر میکرد بخاطر حل مشکلم اینقدر ذوق کردم!اما واقعیت این بود که من خوشحال بودم که دیگه مجبور نیستم با بشر مورد نظر تماس بگیرم و با هر تماس نگاهش رو به سر تا پام بخاطر بیارم!راستی چقدر بعضی ها بشرند!
تعطیلات مشکوک شنبه و یکشنبه آینده قاعدتأ باید خوشحالم میکرد.اما نکرد!هر چند دقایق اول کاملأ ذوق زده بودم اما بعدش دیگه نه!نمیتونم هیچ برنامه ای بریزم.در واقع چون تکلیفم رو نمیدونم.
این روزها سرم شلوغ تر از اونیه که برای یه مطالعه بی دغدغه وقت داشته باشم.و این قضیه کمی افسرده ام میکنه...فقط کمی!
دلم برای کمی باران و کمی تنهایی تنگ شده!
مشکلم این بود که تا امروز باز هم بخاطر مسایل کاری که این چند روزه بشدت فکرم رو مشغول کرده بود مجبور بودم باهاش در تماس باشم!امروز وقتی بعد از آخرین تماس با فرد مورد نظر مشکلم در مورد نرم افزاری که باهاش کار میکردم حل شد!یه نفس راحت کشیدم!همکارم فکر میکرد بخاطر حل مشکلم اینقدر ذوق کردم!اما واقعیت این بود که من خوشحال بودم که دیگه مجبور نیستم با بشر مورد نظر تماس بگیرم و با هر تماس نگاهش رو به سر تا پام بخاطر بیارم!راستی چقدر بعضی ها بشرند!
تعطیلات مشکوک شنبه و یکشنبه آینده قاعدتأ باید خوشحالم میکرد.اما نکرد!هر چند دقایق اول کاملأ ذوق زده بودم اما بعدش دیگه نه!نمیتونم هیچ برنامه ای بریزم.در واقع چون تکلیفم رو نمیدونم.
این روزها سرم شلوغ تر از اونیه که برای یه مطالعه بی دغدغه وقت داشته باشم.و این قضیه کمی افسرده ام میکنه...فقط کمی!
دلم برای کمی باران و کمی تنهایی تنگ شده!
نظرات