دیشب که خوندن کتاب ماجرای عجیب سگی در شب روتموم کردم.و امروز هیچ دلم برای کریستوفر بون تنگ نشده.معمولاًدلم برای قهرمان کتاب تنگ میشه.مثل هولدن کالفیلد یا مثلاً لوین توی رمان آنا کارنیناهر چند سالهاست هیچ خبری ازش ندارم.یا اون پیرزنی که برای مربی شناش دست تکون دادو باعث خلق آگنس در جاودانگی شد.آلنی اوجای آتش بدون دود.پدر رالف پرنده خارزاربچه که بودم بیشتر از همه دلم برای تیستو تنگ میشد.تیستوی سبز انگشتی.من حتی دلم برای شخصیتهای بدون نام رمان کوری هم تنگ میشه.دلم برای هلیا تنگ میشه و دلم میخوادبدونم الان داره چیکار میکنه؟!بعضی وقتها هوای خلق و خوی بامزه زوربا رو میکنم یا همین هانتا.این روزها که دستهام به کاغذ میخوره دلم برای هانتا تنگ میشه.یا حتی گرگور سامسارا وقتی تو توالت اداره سوسک میبینم!و کلاً میخوام بدونم الان گل محمدهای کلیدر چیکار میکنند؟همسایه های احمد محمود حا ل هم دیگه رو میپرسند؟گیله مرد و عسل بانوی یک عاشقانه آرام با نوه هاشون چکار میکنند؟از حا ل و روز زری سووشون بدونم ...یا همین آلبن و ژه وخیلی های دیگه که یادشون می افتم و دلم براشون تنگ میشه. به هر حال من هیچ دلم برای کریستوفر تنگ نشده.یعنی از دیشب هر چی فکر میکنم و به خودم فشارمیارم! دلم براش تنگ نمیشه.و این به نظرم عجیب میاد.
خوب این هیچوقت اینقدر حاد نشده بود.کهنه و مزمن بود.اینکه دلم بخواهد به پهلو دراز بکشم،سرم را همراه همه خستگیم روی بالشم بگذارم و بی معطلی بخوابم والبته که دیگر از خواب بیدار نشوم.شاید هیچوقت اینهمه خسته نشده بودم از بیداری.آنوقت تو فکر میکنی وقتی بخوابم باز هم می توانم از ساندویچ های آیدا بخورم؟یانه؟بعید میدانم.من که ملانی بیبی نیستم.من نگارم.می دانستی؟خوب اهمیتی ندارد.سهم من از ساندویچهای آیدامال تو.اما بین خودمان بماند.بدم نمی آمد ملانی بیبی باشم و گهگاه شکلات داغ بنوشم.خوب این یکی جا می ماند،تو هیچ وقت شکلات داغ سفارش نمی دهی.چه کار کنیم؟می بینی؟باز هم نمی توانم بخوابم.چاره ای نیست.بیدار می مانم تا بقیه شکلات ها را بخورم.و سفیده تخم مرغ هارا.و همه ماهی ها و میگو ها راو چیزهای دیگری که به جای من نخواهی خورد...
نظرات
مثلا" چند وقت پیش به فیلم candy و بازیگران دوست داشتنیش heath ledger و abie cornish فکر می کردم!
بعضي چيزها را فقط در كتاب ها مي توان يافت و بس.دنياي واقعي اندكي ترسناك تر است.