لنی با چوبهای اسکی اش از ماداگاسکار فرار می کند من با نوشتن وخواندن ازماداگاسکار لعنتی ام فرار میکنم موراکامی می دود تا در خلا دویدن و فکر نکردن برای نوشتن آماده شودمن در خلا نگاه خیره به تصویر استیصال ام آماده میشوم برای نوشتن هیچ.هیچ خودم وقتی همه ای در کار نیست.بی قراری ام را قرار شو.
-ساعت 30:30دراز میکشم گوشیم از روز قبل خاموش است.با ساعت کوکی جهیزیه که مامان با خوش خیالی طی قرن گذشته خریده بود ور میروم.بالا خره موفق می شوم کوکش کنم که 4 زنگ بزند بروم سر کلاسم.5 دقیقه بعد تا میایم کفه ام را بگذارم تلفن زنگ می خورد.بلند می شوم. -گوشیت خاموشه؟ و گفتگو ادامه دارد.اصولا دایره گفتگو های من و مریم متنوع است.از نمایشگاه نقاشی ش شروع می کند تا قیمت ساندویچ میکر فلر و بحران اقتصادی واضافه وزن.آخرش هم زنگ خانه اش را میزنند و گفتگو تمام میشودو البته در همین حین کلاس کنسل می شود و تعطیلات من شروع !از وبگردی گرفته تا دو چرخه و هورمزد و دوش و ...حدود8:30 از آرایشگاه.می آیی.طبق معمول نمی بینم!تا می پرسد چطور است و من شرمنده می گویم عالی!البته انصافا ایندفعه گند نزده بود به موهاش. -حالا ساعت 9 شده رفته سنگ نوردی.قبل از رفتن تاکید میکند که حسن هم می آید.من هم تفی حواله م.م.لکت می کنم که نمی توانم با حسن تمرین کنم.برو خوش باش.گشنمه.الحمدلله هیچی برای خوردن نداریم.یخچال همیشه خالی است.گشادی ام می آید خونه اماجون بروم.حوله به تن سرم را میکنم توی یخچال.نیست.چیزی نیست.توی کابینت
نظرات
بعد بگو يكي بياد آرومم كنه دي:
بي خيال آرامش لذت زندگي توي هيجانه
تو را خدااااااااااااااا اين كد تاييد را از قسمت نظرات بردار بد جوري رو مخه
التمااااااااااااس
در خواااااااااااست عاجزانه
خدا حاجتت رو بده
مي دوني چه اعصابي صاف مي كرد اون كد؟