لنی با چوبهای اسکی اش از ماداگاسکار فرار می کند من با نوشتن وخواندن ازماداگاسکار لعنتی ام فرار میکنم موراکامی می دود تا در خلا دویدن و فکر نکردن برای نوشتن آماده شودمن در خلا نگاه خیره به تصویر استیصال ام آماده میشوم برای نوشتن هیچ.هیچ خودم وقتی همه ای در کار نیست.بی قراری ام را قرار شو.
بعضی از کتابها را وقتی تمام میکنی دوست داری.بعضی هارا موقع خواندن دوست داری.اماکتابهای کمی هستند که سطر سطرشان را دوست داری و سطر سطرشان را با علاقه میخوانی.این کتابها برای من کمتر از یک سفر دوست داشتنی نیستند. من سطر سطر مرشد و مارگریتا را با لذت خوانم.خواندم و تحسین کردم.و به همه شخصیتهایش دل بستم.مثل اغلب کتابهای روسی شخصیت های زیادی در کتاب هستند.همه شخصیت ها را دوست داشتم. مرشد و مارگریتاقصه ای درباره شیطنت های شیطان است...شوخی هایی که ولند-ابلیس-با مردم مسکو میکندو... بولگاکف ولند را جوری تصویر میکند که نمیتوانی از او نفرت داشته باشی.ابلیس بولگا کف آنقدر ها هم بد نیست.فقط گاهی با آدمها شوخی میکند...اینکه شوخی اش را چقدر جدی بگیری با خودت است.بولگاکف قهرمان داستان را مرشد و مارگریتا اعلام میکند.اما موقع خواندن کتاب مشتاق دانستن سرنوشت همه شخصیت ها میشوی.و گاهی مرشد را فراموش میکنی.... دیشب بعدازخواندن صفحه اخر دلم میخواست از اول بخوانم.نخندید!
نظرات
بعد بگو يكي بياد آرومم كنه دي:
بي خيال آرامش لذت زندگي توي هيجانه
تو را خدااااااااااااااا اين كد تاييد را از قسمت نظرات بردار بد جوري رو مخه
التمااااااااااااس
در خواااااااااااست عاجزانه
خدا حاجتت رو بده
مي دوني چه اعصابي صاف مي كرد اون كد؟