رد شدن به محتوای اصلی

یلدای نو

تب و تابش را می شناسم.این روزها اولین یلدای عاشقانه اش را انتظار می کشد.نمی آید.حالا که آمده نمی رود.از صبح با گردن کج نشسته توی آبدارخانه اش.قصه اش اما با قصه ما فرق دارد.مرخصی نمی دهند.همین!راستی یلدا مبارک.
بازهم یلدا بازهم قصه عطا بیتا یلدا...دلم می گیرد.

نظرات

‏تو! گفت…
یلدای تنهایت (برای آخرین بار) مبارک!
‏هما گفت…
راستی نگار یلدای امسال چرا این شکلییه؟دل منم گرفته از صب!
سه ساله فال حافظ ک می گیرم یه غزل میاد!
بیلی گفت…
هر کی قصه خودشو داره هیچ‌کدوم هم مثل همنیس ولی همه‌شون تلخن
سلام
میم گفت…
به جان خودم!!
...
هرکاری میکنم نمیشه واست کامنت گذاشت!؟ الان الیته کامنت دونی باز شده...
نکنه اینجام طرح هدفمندی و اینا در حال اجرا شدنه!!
مال گونتر گراس رو هم خوندم...
چی نوشته بودی؟ من زیادی خنگم!
البته اون تیکه نوشته با حال بود...
بیلی گفت…
زین معما هیچ دانا د رجهان اگاه نیست
‏ناشناس گفت…
خوبه که من جای مدیرش نیستم . نه می تونستم به عقلم رجوع کنم نه به دلم ! هم شب یلدای اون زهر میشد هم مال خودم !
Unknown گفت…
ترکیب قصه های مارو از هر حادثه تو هر سال باید دست و پنجه یه میرزا بکنه یه رمان!
Kukuie! گفت…
سلام بر نگار عزیز
یلدای تاریخ گذشته ات مبارک.مهم نیست که گذشته،تبریک بهانه ای است برای جریان دوستی و صمیمیت.یک زمانی برای دانشجویان رشته حسابداری درس توسعه اقتصادی میگفتم!!! روز با طراوت. پایدار و سرفراز

پست‌های معروف از این وبلاگ

تقسیم

این بی هوا مرا برد به فضای کتاب تقسیم.هر چه بین کتابهام می گردم پیدا نمی کنم.تقسیم اما نوشته پیرو کیارا نویسنده ایتالیایی.داستان" زیبایی "ای است که بین سه خواهر مسن ومذهبی-تقریبا ثروتمند-تتامانتری تقسیم شده و امرنتزیانو پارونتزینی کارمند مرموزسر به تویی که این تقسیم را بین این سه خواهر به خوبی تشخیص می دهد و به همان خوبی بهره می برد!هر سه را با خود دارد.وبا زیرکی به خانه این سه خواهر راه پیدا می کند.اداستان جذابیست که کنجکاوی ات را به اندازه تحریک می کند که تا ته اش بروی و بدانی که سر انجام این مردک فاشیسم خوش اشتها که هر شب با هر سه خواهر شام می خوردوپیاده روی می رود و می خوابد به کجا می کشد.انتخاب بخش های سالم یک سیب کرم خورده-شاید هم پوسیده...یادم نمی آید-بوسیله این آقا هم خلاصه داستان است. داستان عشقبازی یکی از این خواهرها-اشتباه نکنم وسطی...کتاب را کجا گذاشته ام!-با پسرک همسایه که اتفاقا در کلیسا اتفاق می افتد را خواندنی با دقت بخوانید-جمله سختی بود؟خب دوباره بخوانید-به هر حال من که یادم نمی آید کجا گداشتمش یا شاید به کسی دادمش که حالا یادم نمی آید.اما شما اگر دستتان

ابن مشغله!

محبوب من گاهی میان ریزودرشت مشغله هایش گم می کند مرا راه خانه را -عنوان پست اززنده یادنادرابراهیمی وام گرفته شده.بلا عوض!

مرشد و مارگریتا

بعضی از کتابها را وقتی تمام میکنی دوست داری.بعضی هارا موقع خواندن دوست داری.اماکتابهای کمی هستند که سطر سطرشان را دوست داری و سطر سطرشان را با علاقه میخوانی.این کتابها برای من کمتر از یک سفر دوست داشتنی نیستند. من سطر سطر مرشد و مارگریتا را با لذت خوانم.خواندم و تحسین کردم.و به همه شخصیتهایش دل بستم.مثل اغلب کتابهای روسی شخصیت های زیادی در کتاب هستند.همه شخصیت ها را دوست داشتم. مرشد و مارگریتاقصه ای درباره شیطنت های شیطان است...شوخی هایی که ولند-ابلیس-با مردم مسکو میکندو... بولگاکف ولند را جوری تصویر میکند که نمیتوانی از او نفرت داشته باشی.ابلیس بولگا کف آنقدر ها هم بد نیست.فقط گاهی با آدمها شوخی میکند...اینکه شوخی اش را چقدر جدی بگیری با خودت است.بولگاکف قهرمان داستان را مرشد و مارگریتا اعلام میکند.اما موقع خواندن کتاب مشتاق دانستن سرنوشت همه شخصیت ها میشوی.و گاهی مرشد را فراموش میکنی.... دیشب بعدازخواندن صفحه اخر دلم میخواست از اول بخوانم.نخندید!