دم غروب است.دراز کشیده ایم.دخترک شیرینم.نگین ام خودش را لوس می کند در آغوشم و قصه می خواهد.قصه می بافم برایش.یکی از قصه های کتاب افسانه های پری را که بخاطر دارم -با کمی تغییر-مخصوص خودمان-برایش می گویم.دخترک قصه اما اسم ندارد.می گوید:اسم دختر؟می گویم انتخاب کن.می گوید تو بگو؟می گویم...اولین اسمی که به ذهنم می رسد می گویم:ناتالی.نمی پسندد.می گویم چرا؟؟؟می گوید بهش نمی آید.می گویم پس تو بگو.می گوید بقیه قصه را که بگویی اسمش را می گویم.با من بازی می کند نگین شیرینم.دختر قصه که به جنگل می رسد و به کلبه سه کوتوله .چشمهای سیاهش برق می زندو می گوید فهمیدم.ماه پیشونی!می گویم قبول.بقیه قصه را می گویم وماهی وسط پیشانی ام می کارم.ماه پیشانی می شوم.به آرزوی کوتوله دوم که می رسم:آرزو می کند هر کلمه ای که دختر-ماه پیشانی-می گوید سکه ای طلا از دهانش بیرون بیفتد.نگین می خواهد آرزو را عوض کندوخاله نگارهم که عاشق بازیست قبول می کند.میگویم تو آروزیی کن برایش.می گوید آرزو می کنم با هر کلمه ای که می گوید صدایش زیباتر شود.می بوسمش.می بویمش...می گویم تو بی نظری.لبخند می زند.عاشق این دست تعریف هاست.قصه که می بافم و هر کلمه ای را که می گویم حس می کنم صدای ماه پیشانی زیباتر می شود.قصه که تمام می شود سوالهای دختر ک شروع می شود.یکی یکی می پرسد.یکی یکی جواب می دهم.
عاشق آهنگ ماه پیشانی دریا دادور است.با چنان نازی میرقصد که از تو فقط نیاز بر میآید...
عاشق آهنگ ماه پیشانی دریا دادور است.با چنان نازی میرقصد که از تو فقط نیاز بر میآید...
نظرات
احساس خوبی به من دست داد وقتی اینو خوندم ماه پیشونی
احساس خوبی به من دست داد وقتی اینو خوندم ماه پیشونی