با ولند مشغولیم.مثل همیشه ام که مشغول خواندن ام چیزی نمی شنوم.
انگار کسی چیزی می گوید.می پرسم؟چیزی گفتی؟می گوید :شبیه من هستی.برمی گردم نگاهش می کنم.لبخندش با نگاهش هارمونی دارد.ادامه می دهد...شبیه جوانی ام.چیزی نمی گویم.
قبل ازاین کسی نگفته بود که شبیه مادرت هستی.حتی خودش.فکر میکردم شبیه پدرم هستم.هرچند که کسی این را هم به من نگفته .فقط خیلی هاگفته اند شبیه پدرت نگاه می کنی.هیچ کس نگفته بود شبیه مادرت هستی.یادم می آید از بچگی وقتی عکس عروسی شان را می دیدم.می گفتم مامان توی عروسی اش شبیه من است.خواهر هام می گفتند به هیچ وجه.اما من مطمئن بودم.شاید دوست داشتم شبیه وقار و آرامش اش کنار پدرم باشم یا شبیه نگاهش به دوربین که انگار اندوهی را به یادم می آورد.شاید هم فقط می خواستم شبیه زنی باشم که کنار پدرم نشسته و پدرم که آقای داماد است -وسنبل همه چیزبرای من!-خیلی دوستش دارد.
به صورتش نگاه میکنم.غرق تماشایم است.با خودش تکرار میکند شبیه جوانی من...و کاری ندارد که من موافقم یا نه.به خطوط صورتش نگاه می کنم.به خودم در شصت و چند سالگی نگاه می کنم.
یاد حرف مادرت می افتم که می گفت شبیه جوانی های پدرت هستی.با خودم کلنجار می روم که توراکمی پیر تر تصور کنم.کم می آورم از خیال.بر می گردم سمت ولند دوباره غرق خواندن می شوم.
انگار کسی چیزی می گوید.می پرسم؟چیزی گفتی؟می گوید :شبیه من هستی.برمی گردم نگاهش می کنم.لبخندش با نگاهش هارمونی دارد.ادامه می دهد...شبیه جوانی ام.چیزی نمی گویم.
قبل ازاین کسی نگفته بود که شبیه مادرت هستی.حتی خودش.فکر میکردم شبیه پدرم هستم.هرچند که کسی این را هم به من نگفته .فقط خیلی هاگفته اند شبیه پدرت نگاه می کنی.هیچ کس نگفته بود شبیه مادرت هستی.یادم می آید از بچگی وقتی عکس عروسی شان را می دیدم.می گفتم مامان توی عروسی اش شبیه من است.خواهر هام می گفتند به هیچ وجه.اما من مطمئن بودم.شاید دوست داشتم شبیه وقار و آرامش اش کنار پدرم باشم یا شبیه نگاهش به دوربین که انگار اندوهی را به یادم می آورد.شاید هم فقط می خواستم شبیه زنی باشم که کنار پدرم نشسته و پدرم که آقای داماد است -وسنبل همه چیزبرای من!-خیلی دوستش دارد.
به صورتش نگاه میکنم.غرق تماشایم است.با خودش تکرار میکند شبیه جوانی من...و کاری ندارد که من موافقم یا نه.به خطوط صورتش نگاه می کنم.به خودم در شصت و چند سالگی نگاه می کنم.
یاد حرف مادرت می افتم که می گفت شبیه جوانی های پدرت هستی.با خودم کلنجار می روم که توراکمی پیر تر تصور کنم.کم می آورم از خیال.بر می گردم سمت ولند دوباره غرق خواندن می شوم.
نظرات
سلام