در این زمانه ،درخت ها از مردمان خرم ترند.کوه ها از آرزو ها بلند ترند.نی ها از اندیشه ها راست ترند.برف ها از دل ها سپید ترند.
خرده مگیر،روزی خواهد رسید که من بروم خانه همسایه را آب پاشی کنم و تو به کاج ها سلام کنی .وسارها بر خوان ما بنشینند.ومردمان مهربان تر از درخت ها شوند.اینک،رنجه مشو اگر در مغازه ها،پای گل ها،بهای آن را مینویسند.و خروس را پیش از سپیده دم سر میبرند.و اسب را به گاری میبندند...خوراک مانده را به گدا میبخشند.چنین نخواهد ماند.
بر بلندای خود بالا رو.و سپیده دم خود را چشم براه یاش.جهان را نواز کن.دریچه بگشا.پیچک را ببین .برروشنی بپیچ از زباله ها رو مگردان،که پاره های حقیقت است.جوانه بزن.
لبریز شو تا سر شار ی ات به هر سو رو کند.صدایی تو را میخواند.روانه شو.سر مشق خودت باش.با چشمان خودت ببین.با یافته خویش بزی.در خود فرو شو تا به دیگران نزدیک شوی.پیک خود باش.پیام خودت را باز گوی.میوه از باغ بچین.شاخه ها چنان بارور ببینی که سبد ها آرزو کنی.زنبیل ترا گرانباری شاخه ای بس خواهد بود.
میان این روز ابری،من ترا صدا زدم.من ترا میان جهان صدا خواهم کرد.و چشم براه صدایت خواهم بود.و در این دره تنهایی،تو آب روان باش.زمزمه کن.من خواهم شنید.
هنوز در سفرم.سهراب سپهری
نظرات