دوست دارد همبازی اش شوم گاهی می شوم.همین روزها بود که متوجه شدم شکل بازی هایش عوض شده ...پیشنهاد معلم بازی میدهد.نگین ام را می گویم.دلم اما می گیرد از این بازی که یادم می اندازد دخترک دارد بزرگ می شود...شکل بازی هایش عوض شده.دلم نمی خواهد بزرگ شود.کودکی اش را دوست دارم.بعد یاد پری می افتم که چه زود بزرگ شد و چه قدر بزرگ شدنش را دوست دارم که شانه هایش به شانه های خاله نگار نزدیک شده وکم کم پایه خرید رفتن و خیابان گردی و پیاده روی و استخر وحتی کتابخوانی خاله نگار می شود.اینکه کم کم حرف هایی برای گفتن داریم و اینکه کم کم مورد توجه قرار می گیرد و برقی در چشم های مغرور و نوجوانش پیدا می شود.همین چند روز پیش بود که کتاب می خریدم کتاب "مدرسه فرشته ها"را برای پری خریدم.نگاهی به چند صفحه اول می اندازم.موضوع برایم جالب میشود و نمی فهمم چطور میشود که تا صفحه آخر پیش می روم.ماجرااز زبان دختر سیزده ساله ایست که...ببخشید فرشته ی سیزده ساله ای که ماجرای فرشته شدنش را بعد از مرگش تعریف می کند.اسم دخترک را به شما می گویم.ملانی.بقیه ماجرا را خودتان بخوانید.البته اگر دختری هم سن و سال پری من دوربرتان باشد میتوانید برای ا و بخرید و خودتان بخوانید!
تا یادم نرفته بگویم:آنی آلتون نوشته و کاوه میر عباسی ترجمه کرده.نشر نی
تا یادم نرفته بگویم:آنی آلتون نوشته و کاوه میر عباسی ترجمه کرده.نشر نی
نظرات