ذهن ریاضی من گاهی درگیر ذهن حسابدارم-هر چند که هیچ وقت ذهن حسابدارم درست کار نمی کند.حسابدار بشو نیستم- میشود.به جان ذهن حسابدارم غرولند می کند تمرکزش را به هم می زندواز کارش ایراد می گیرد.اینطور می شود که من بعضی روزهای کاری ام آدم دیگری هستم که گیج بازی هایش همه را متعجب می کند."آقای ف" اما این حال را می شناسد.لبخندمی زند و می گوید امروزاینجانیستی.می گویم امروز اینجا نیستم.درکم می کند.اما بعضی وقت ها که روزهای نبودم طولانی می شود با خودم می گویم چه تحملی دارد "ف".همین روزهای هفته قبل بود که کتاب آگاهی را خریدم.وقت خواندن ندارم.همین.
بعضی از کتابها را وقتی تمام میکنی دوست داری.بعضی هارا موقع خواندن دوست داری.اماکتابهای کمی هستند که سطر سطرشان را دوست داری و سطر سطرشان را با علاقه میخوانی.این کتابها برای من کمتر از یک سفر دوست داشتنی نیستند. من سطر سطر مرشد و مارگریتا را با لذت خوانم.خواندم و تحسین کردم.و به همه شخصیتهایش دل بستم.مثل اغلب کتابهای روسی شخصیت های زیادی در کتاب هستند.همه شخصیت ها را دوست داشتم. مرشد و مارگریتاقصه ای درباره شیطنت های شیطان است...شوخی هایی که ولند-ابلیس-با مردم مسکو میکندو... بولگاکف ولند را جوری تصویر میکند که نمیتوانی از او نفرت داشته باشی.ابلیس بولگا کف آنقدر ها هم بد نیست.فقط گاهی با آدمها شوخی میکند...اینکه شوخی اش را چقدر جدی بگیری با خودت است.بولگاکف قهرمان داستان را مرشد و مارگریتا اعلام میکند.اما موقع خواندن کتاب مشتاق دانستن سرنوشت همه شخصیت ها میشوی.و گاهی مرشد را فراموش میکنی.... دیشب بعدازخواندن صفحه اخر دلم میخواست از اول بخوانم.نخندید!
نظرات