رد شدن به محتوای اصلی

welcoming you to my harem

سرخوشم.دنبال آهنگی می گردم که زمزمه کنم آهنگی که سر خوشی ام را کامل کنم.با ولند مشورت میکنم.آهنگ می آید.harem.با سارا برایتمن می خوانم:
Burning sands, winds of desire
Mirrored oasis reflect a burning fire
Within my heart, unwatered, feeding the flame
Welcoming you to my Harem

Sing for me a song of life's visage
Sing for me a tune of love's mirage

Deep desires, sleep untold
Whispers that echo the desert of my soul
I hold your Eastern promise close to my heart
Welcoming you to my Harem

Sing for me a song of life's visage
Sing for me a tune of love's mirage

Time is change, time's fool is man
None will escape the passing sands of time
I hold your Eastern promise close to my heart
Welcoming you to my Harem
آنقدر دور خودم می چرخم تا سرم گیج برود.مثل بچگی هایم می دوم.سرخوشم.آب بازی میکنم.به دوست این روزهایم زنگ می زنم و سر خوشی ام را اعلام میکنم.یک جا بند نمی شوم.سرشارم.ندا(ی دوست)می گوید روز خوبت را با شب خوب تمام کن.شبم چراغانیست.بعد از چند روز سفارش غذا می دهم.پاپوش ها(ی ماسوله)یم را می پوشم.عاشق می شوم.کسی نیست.منو ولند با هم جشن می گیریم.می نویسم:لبریز می شوم از نوشتن از تویی که نا نوشته خواندی ام.ترس که پا پیش میگذارد.می خندم.عقب نشینی میکند.به شنل و بهار خانم غذا می دهم.حالشان را می پرسم.شمع روشن میکنم.عود می سوزانم.به خدا چشمک میزنم.شما می دانید من چند بار به این آهنگ گوش کردم؟

نظرات

مریم گفت…
این همه آسودگی قشنگه. چقدر خوبه که همه شبها و روزامون به کارهایی بگذرن که دوسشون داریم
چون همه چیز گدرا است .
آسوده و بی خیال
روی پل سوت می زنم
می شود همه چیز را فراموش کرد!
درآن پایین
رودخانه بی تفاوت جاری ست
وجیرجیرک ها
زیر پوست شب به خواب رفته اند (یونان)
ماهور گفت…
چقدر زیبا می شود از احساسی گفت که با عشق سر میکند.

پست‌های معروف از این وبلاگ

بهانه!!!

خوب این هیچوقت اینقدر حاد نشده بود.کهنه و مزمن بود.اینکه دلم بخواهد به پهلو دراز بکشم،سرم را همراه همه خستگیم روی بالشم بگذارم و بی معطلی بخوابم والبته که دیگر از خواب بیدار نشوم.شاید هیچوقت اینهمه خسته نشده بودم از بیداری.آنوقت تو فکر میکنی وقتی بخوابم باز هم می توانم از ساندویچ های آیدا بخورم؟یانه؟بعید میدانم.من که ملانی بیبی نیستم.من نگارم.می دانستی؟خوب اهمیتی ندارد.سهم من از ساندویچهای آیدامال تو.اما بین خودمان بماند.بدم نمی آمد ملانی بیبی باشم و گهگاه شکلات داغ بنوشم.خوب این یکی جا می ماند،تو هیچ وقت شکلات داغ سفارش نمی دهی.چه کار کنیم؟می بینی؟باز هم نمی توانم بخوابم.چاره ای نیست.بیدار می مانم تا بقیه شکلات ها را بخورم.و سفیده تخم مرغ هارا.و همه ماهی ها و میگو ها راو چیزهای دیگری که به جای من نخواهی خورد...

the dreamers

-ساعت 30:30دراز میکشم گوشیم از روز قبل خاموش است.با ساعت کوکی جهیزیه که مامان با خوش خیالی طی قرن گذشته  خریده بود ور میروم.بالا خره موفق می شوم کوکش کنم که 4 زنگ بزند بروم سر کلاسم.5 دقیقه بعد تا میایم کفه ام را بگذارم تلفن زنگ می خورد.بلند می شوم. -گوشیت خاموشه؟ و گفتگو ادامه دارد.اصولا دایره گفتگو های من و مریم متنوع است.از نمایشگاه نقاشی ش شروع می کند تا قیمت ساندویچ میکر فلر و  بحران اقتصادی واضافه وزن.آخرش هم زنگ خانه اش را میزنند و گفتگو تمام میشودو البته در همین حین کلاس کنسل می شود و تعطیلات من شروع !از وبگردی گرفته تا دو چرخه و هورمزد و دوش و ...حدود8:30  از آرایشگاه.می آیی.طبق معمول نمی بینم!تا می پرسد چطور است و من شرمنده می گویم عالی!البته انصافا ایندفعه گند نزده بود به موهاش. -حالا ساعت 9 شده رفته سنگ نوردی.قبل از رفتن تاکید میکند که حسن هم می آید.من هم تفی حواله م.م.لکت می کنم که نمی توانم با حسن تمرین کنم.برو خوش باش.گشنمه.الحمدلله هیچی برای خوردن نداریم.یخچال همیشه خالی است.گشادی ام می آید خونه اماجون بروم.حوله به تن سرم را میکنم توی یخچال.نیست.چیزی نیست.توی کابینت

دکتر آرین

دوست دارم...اینکه دستهایم یعنی کشیدگی انگشتهایم را دور ماگ قهوه ای خط خطی ام حلقه کنم و گرمای نوشیدنی ام را مزه مزه کنم و دلگرم شوم به این لحظه های سرد نه به این روزهای سرد و اینکه خیال کنم به خدا سرفه هایم ابدی نیستند و همین روزها که خسته ی خسته شدم و نفس عمیقی علی رغم این هوای کثیف کشیدم خوب می شودوتو دربست به این خیال ایمان بیاوری... را می گویم.واینکه سرک بکشم به خیال تو به وبه آرزوهای کوچکت برای انتخاب شبی پیاده تا دکترآرین رفتن و شکم چرانی با طعم نازک همراهی.واینکه به خیال تو دستی ببرم و از آسمان آن شب قول بگیرم که باران بیاید و باور کنم که می آید.به همین سادگی.دستهایم را یعنی ظرافت انگشتهایم را زیر چانه ام بگذارم و به تو نگاه کنم که بقیه این خیال را بگویی که بعد... و پیتزای دکتر آرین لابد حوالی میدان فاطمی ست.تعریف دارد.ما که نخوردیم!!! لابد!!