چهارشنبه ها هیچ خودش را نمی شناسد.هوای یارو دیار!یعنی سر از پا نمی شناسد.امروز بعد از چند روز پیدایش شد.با سینی چای می آید.حال و احوال میکند یادش میرود فنجان چای ام را روی میزبگذارد.می رود.صدایش میکنم:حواست کجاست؟!می گوید:درکم کن!فردا سه شنبه است.چهار شنبه نزدیکست.زمزمه میکنم...لحظه دیدار نزدیک است!پسرک عاشق!
پست قبلی عنوان ندرد.جهت اطلاع
پست قبلی عنوان ندرد.جهت اطلاع
نظرات
چگونه دلم تنگ نشود
برای شبی که پر ستاره تر
خا نه ای که خلوت تر
تویی که زیبا تر
منی که دیوانه تر
و ...
اشک های تو
شانه ام را خیس می کند
و زخم سال های پیش را می سوزاند
در تو کدام رودخانه می گرید
و ماهی در آستین کدام رود
در تو
روشنایی عجیبی
که درختان سیب را بارور می کند
و دریایی که هنوز
در گوش دکمه های تو می خواند
زیبایی تو
همیشه چیزی را از قلم می اندازد
وقتی که با منی
دوست دارم از چراغ های قرمز رد شوم
شوقی کودکانه برای میلیون ها جریمه
میلیون ها حماقت